بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
+10
saeed
behnam al
sghlsina
hamed
SAADAT
ali molahoseini
آفتاب
Abolqasem
Rahroo
NedA
14 مشترك
صفحه 3 از 4 • 1, 2, 3, 4
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
چون داستان طولانی شده بود من کوتاهش کردم
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
چون داستان طولانی شده بود من کوتاهش کردم
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
[color=indigo]ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
[color=indigo]
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
[color=indigo]ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
b]اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود [color=blue]جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......[/ [/right
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود [color=blue]جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......[/ [/right
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
b]اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
"آفتاب"]b]اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب :247:r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
[color=indigo]بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و ....
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب :247:r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
[color=indigo]بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و ....
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
گفت مادرمه و مهمور اسمشو پرسید گفت عطر گل یلس اسمش ثریاس
ولی بین بچه ها به الی معروفه یهو الینا.............
ولی بین بچه ها به الی معروفه یهو الینا.............
saeed- .
- تعداد پستها : 122
Join date : 2009-01-02
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
"آفتاب"]b]اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب :247:r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و ....
[color=indigo]الینا خندش گرفت و ماموره با عصبانیت گفت به چی میخندی؟؟
در ضمن آقا این که سنش به مادر شما بودن نمی خوره ....
غضنفر که رنگش از ترس زرد شده بود گفت...
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[/b]
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
[right]اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آب :247:r
الینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکردن
غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب
ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......
غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت.....
بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و ....
saeed نوشته است:گفت مادرمه و مهمور اسمشو پرسید گفت عطر گل یلس اسمش ثریاس
ولی بین بچه ها به الی معروفه یهو الینا.............
[color=indigo]الینا خندش گرفت و ماموره با عصبانیت گفت به چی میخندی؟؟
در ضمن آقا این که سنش به مادر شما بودن نمی خوره ....
غضنفر که رنگش از ترس زرد شده بود گفت...
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
خوب مونده. نه؟؟ ولـــــــــي مامور که خيلي با تجربه بود فهميد که کاسه اي زير نيم کاسه هست و گفت :بايد بريم پاسگاه...غضنفر که هي مثل رنگين کمون رنگ عوض ميکرد گفت:
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
arash نوشته است:خوب مونده. نه؟؟ ولـــــــــي مامور که خيلي با تجربه بود فهميد که کاسه اي زير نيم کاسه هست و گفت :بايد بريم پاسگاه...غضنفر که هي مثل رنگين کمون رنگ عوض ميکرد گفت:
آقا جونه مادرت بیخیال شو
به خدا به پیر به پیغمبر (خدا سر شاهده و پیغمبر هم در جریانه ) که ما می خوایم با هم ازدواج کینم که یدفعه ماموره گفت ای دروغگو تو که گفتی مادرته ؟؟؟؟
نه دیگه حالا حتما باید بریم پاسگاه
الینا هم در این اوقات بیکار نبود و میگفت ......
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
اره راست ميگه ما هم ديگرو دوست داريم ولي شماها نميذاريد ما به هم برسيم .يا تو خونه بهمون گير ميدن که با اين پسره نگردم يا وقتي با هزار تا درد سر از خونه جيم ميشيم شما بهمون گير ميدين .خلاصه اقا ماموره گفت: پس از خونه هم فرار کردين. که يهو....
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
arash نوشته است:اره راست ميگه ما هم ديگرو دوست داريم ولي شماها نميذاريد ما به هم برسيم .يا تو خونه بهمون گير ميدن که با اين پسره نگردم يا وقتي با هزار تا درد سر از خونه جيم ميشيم شما بهمون گير ميدين .خلاصه اقا ماموره گفت: پس از خونه هم فرار کردين. که يهو....
غضنفر یه هله محکم به ماموره داد و پاش رو هم گذاشت پشت پاش و مامور مملکت رو زد زمین و سریع دست الینا رو گرفت و پریدن تو خیابون و هی دربست دربست .....
که یه ماشین وایستاد و پریدن توش که ...
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
بعد از كمي دقت فهميدن كه ماشين پليس واسشون نگه داشته و الان اونا توي ماشين پليسن ، مي خواستن پياده شن ولي ديگه كار از كار گذشته بود...
غضنفر فكري به ذهنش رسيد: .....
غضنفر فكري به ذهنش رسيد: .....
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
ناگهان با دوست چشمان مامور سیه بخت را گرفت به گونه ای که فرمان را رها کرد تا چشمان خود را از بند غضنفر نجات دهد که چشمتان روز بد نبیند سر پیچ بود پیچ پیچیدو فرمان نپیچید و ماشین سرنشینانش گروپس به درختی برخورد کردند , غضنفر و الینا که حسابی زخمی شده بودند و حال وخیمی داشتند به زحمت خود را از ماشین بیرون کشیدند و به راه افتادند تا خود را به بیمارستان برسانند که ناگهان صدای اس ام اس گوشی غضنفر سکوت پس از حادثه را شکست...
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند. ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس !
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آبالینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکرد ن غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و .... گفت مادرمه و مهمور اسمشو پرسید گفت عطر گل یلس اسمش ثریاس
ولی بین بچه ها به الی معروفه یهو الینا
الینا خندش گرفت و ماموره با عصبانیت گفت به چی میخندی؟؟
در ضمن آقا این که سنش به مادر شما بودن نمی خوره ....
غضنفر که رنگش از ترس زرد شده بود گفت...
خوب مونده. نه؟؟ ولـــــــــي مامور که خيلي با تجربه بود فهميد که کاسه اي زير نيم کاسه هست و گفت :بايد بريم پاسگاه...غضنفر که هي مثل رنگين کمون رنگ عوض ميکرد گفت:
آقا جونه مادرت بیخیال شو
به خدا به پیر به پیغمبر (خدا سر شاهده و پیغمبر هم در جریانه ) که ما می خوایم با هم ازدواج کینم که یدفعه ماموره گفت ای دروغگو تو که گفتی مادرته ؟؟؟؟
نه دیگه حالا حتما باید بریم پاسگاه
الینا هم در این اوقات بیکار نبود و میگفت ......
اره راست ميگه ما هم ديگرو دوست داريم ولي شماها نميذاريد ما به هم برسيم .يا تو خونه بهمون گير ميدن که با اين پسره نگردم يا وقتي با هزار تا درد سر از خونه جيم ميشيم شما بهمون گير ميدين .خلاصه اقا ماموره گفت: پس از خونه هم فرار کردين. که يهو....
غضنفر یه هله محکم به ماموره داد و پاش رو هم گذاشت پشت پاش و مامور مملکت رو زد زمین و سریع دست الینا رو گرفت و پریدن تو خیابون و هی دربست دربست .....
که یه ماشین وایستاد و پریدن توش که ...
بعد از كمي دقت فهميدن كه ماشين پليس واسشون نگه داشته و الان اونا توي ماشين پليسن ، مي خواستن پياده شن ولي ديگه كار از كار گذشته بود...
غضنفر فكري به ذهنش رسيد: .....
ناگهان با دوست چشمان مامور سیه بخت را گرفت به گونه ای که فرمان را رها کرد تا چشمان خود را از بند غضنفر نجات دهد که چشمتان روز بد نبیند سر پیچ بود پیچ پیچیدو فرمان نپیچید و ماشین سرنشینانش گروپس به درختی برخورد کردند , غضنفر و الینا که حسابی زخمی شده بودند و حال وخیمی داشتند به زحمت خود را از ماشین بیرون کشیدند و به راه افتادند تا خود را به بیمارستان برسانند که ناگهان صدای اس ام اس گوشی غضنفر سکوت پس از حادثه را شکست...
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند. ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس !
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
غضنفر هم که رگ غیرتش باد کرده بود و داشت به شدت می دوید پاش گیر کرد به یه قلوه سنگ و با سر رفت توی جوب آبالینا و راننده با دیدن این صحنه زدن زیر خنده و حالا نخند کی بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا میکرد ن غضنفر هم برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به شنا کردن توی جوب آب ولی چون هیکلش درشت بود به دیواره ی جوب گیر کرده بود و نمی تونست حرکت کنه و دیگه صدای نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ی ملت وایساده بودن و این سه تا منگول رو نگاه می کردن. غضنفر که دید داره ضایع می شه با عصبانیت دست الینا رو کشید و الینای بیچاره نیز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟......غضنفر دست الینا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک می بردش
که رسیدن به دستشویی پارک .با صدایی خشن به الینا گفت همینجا وایسا تا من سر و صورتم رو بشویم
الینا هم خسته از اتفاقات روز روی صندلی روبروی دستشویی نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و به فکر فرو رفت بعد 5 دقیقه غضنفر اومد و نشصت پیش الینا یه ده دقیقه ای داشتن با هم حرف می زدن که یه دفعه دو تا مامور رسیدن و به غضنفر گفتن خانوم چیکارت میشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و .... گفت مادرمه و مهمور اسمشو پرسید گفت عطر گل یلس اسمش ثریاس
ولی بین بچه ها به الی معروفه یهو الینا
الینا خندش گرفت و ماموره با عصبانیت گفت به چی میخندی؟؟
در ضمن آقا این که سنش به مادر شما بودن نمی خوره ....
غضنفر که رنگش از ترس زرد شده بود گفت...
خوب مونده. نه؟؟ ولـــــــــي مامور که خيلي با تجربه بود فهميد که کاسه اي زير نيم کاسه هست و گفت :بايد بريم پاسگاه...غضنفر که هي مثل رنگين کمون رنگ عوض ميکرد گفت:
آقا جونه مادرت بیخیال شو
به خدا به پیر به پیغمبر (خدا سر شاهده و پیغمبر هم در جریانه ) که ما می خوایم با هم ازدواج کینم که یدفعه ماموره گفت ای دروغگو تو که گفتی مادرته ؟؟؟؟
نه دیگه حالا حتما باید بریم پاسگاه
الینا هم در این اوقات بیکار نبود و میگفت ......
اره راست ميگه ما هم ديگرو دوست داريم ولي شماها نميذاريد ما به هم برسيم .يا تو خونه بهمون گير ميدن که با اين پسره نگردم يا وقتي با هزار تا درد سر از خونه جيم ميشيم شما بهمون گير ميدين .خلاصه اقا ماموره گفت: پس از خونه هم فرار کردين. که يهو....
غضنفر یه هله محکم به ماموره داد و پاش رو هم گذاشت پشت پاش و مامور مملکت رو زد زمین و سریع دست الینا رو گرفت و پریدن تو خیابون و هی دربست دربست .....
که یه ماشین وایستاد و پریدن توش که ...
بعد از كمي دقت فهميدن كه ماشين پليس واسشون نگه داشته و الان اونا توي ماشين پليسن ، مي خواستن پياده شن ولي ديگه كار از كار گذشته بود...
غضنفر فكري به ذهنش رسيد: .....
ناگهان با دوست چشمان مامور سیه بخت را گرفت به گونه ای که فرمان را رها کرد تا چشمان خود را از بند غضنفر نجات دهد که چشمتان روز بد نبیند سر پیچ بود پیچ پیچیدو فرمان نپیچید و ماشین سرنشینانش گروپس به درختی برخورد کردند , غضنفر و الینا که حسابی زخمی شده بودند و حال وخیمی داشتند به زحمت خود را از ماشین بیرون کشیدند و به راه افتادند تا خود را به بیمارستان برسانند که ناگهان صدای اس ام اس گوشی غضنفر سکوت پس از حادثه را شکست...
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
اين مسيج از طرف بانک محل بود که نشان ميداد غضنفر خان برنده يک(BMW(x3 شده.غضنفر که در اين ظلمات نا اميدي کورسويي از اميد و شانس را ديد بي اختيار شروع به فرياد زرن کرد ولي اي دل غافل که مامور با شنيدن صداي بلند غضنفر جاشونو پيدا کرد و به سمتشان حمله کرد.غضنفر که از فرط خوشحالي در حال ترکيدن بود مامور بيچاره را با يک ضربه آبدولاچگي ترکانيد. و حالا اين دو پرنده عاشق از دست کلان گريخته آزاد و رها در حال رفتن به بانک شدند که ناگهان الينا گفت :من گرسنه هستم.غضنفر که از شدت خوشحالي نه گرسنگي نه تشنگي حاليش بود با عصبانيت گفت:بريم خونه يه چيز ميخوريم. ولي الينا بي خيال نميشد و مثل همون x3رو اعصاب غضنفر دستي ميکشيد. که غضنفر از پي ناچاري......navid نوشته است:روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم ديگه بنشينند در مورد مسايل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الينا بود گفت
الينا جان به نظر شما چه چيز هايي در زندگي مشترک مهم است , الينا که دلش بستني مي خواست با ناز گفت بستني ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخيلي جدي گفت و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستاني بود گفت : هفت حوض چيه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الينا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحيحي از زندگي مشترک نداره گفت:الينا جان سئالمو عوض ميکنم به نظرت بعد از بستني که رکن اساسي است چي مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندي زد و گفت باشه عزيزم حتما فعلا بستنيت را بخورسپس با خونسردي تمام دوباره پرسيد الينا بعد از بستني و موتور فکر ميکني ديگه چي مهم است ؟ به نظر من البته همون الينا خانم چيزي مهمتر از اينها نبود در دنيا ، حالا شما بگو اقاي غضنفر خان چه چبزي براي شما مهم هست ؟
در اين لحظه يه خانم چادري به همراه دو مرد بي سيم به دست بهشون نزديک شدند.......
الينا کمي ترسيد و.... يکي از مردان نگاهي به الينا کرد و با بيسيمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داريم به مکان مورد نظر نزديک ميشويم اشاره اي به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الينا گفت:داشتم ميگفتم براي من مهمترين چيز ..اين مهمه که بستنيش قيفي باشه يا ليواني ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند. ز هم از فرط خوشحالي که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پريد و دختر بيچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقي افتاده و اين پيامک از طرف کي بوده که غضنفر اين چنان خوش حال شده و بعد يه نگاهي به لباسش کرد .......( بيخود نبود اقاي مدير مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج مي زدي حالا کي شيريني مي دي )
نگاه کنيد مدير ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الينا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داري ؟؟؟
غضنفر به الينا گفت :الينا جان از کجا فهميدي که من دوستت دارم که داري درباره اندازه اش سئوال ميکني ؟
الينا گفت:...
الينا که از خنگ بازي غضنفر حرصش گرفته بود يهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : واي خاک بر سرم ديرم شده ، الان مامانم منو مي کشه ..........
و به اين بهونه از غضنفر خداحافظي کرد و رفت و غضنفر هم در روياي اس ام اس ننه اش غرق شد .
الينا درحالي که داشت از پارک خارج مي شد يهو ........
يهو يه اقاي محترم و شيک پوش نزديک شد و گفت ببخشيد مي تونم چند لحظه وققتون بگيرم الينا که يه کم شوکه شده بود يه نگاهي به اقا يمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش مي کنم اقا بفرمائيد امر خاصي داشتيد ، دنبال ادرس مي گشتيد من ايم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقاي محترم هم گفت بله مي خواستم بدونم :
از اينجا چطوري ميشه با اتوبوس رفت پيچ شمرون ؟الينا بهت زده نگاه مرد محترم شيک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسيس !
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسير خلاف مسيري که داشت ميرفت ادامه داد وباخود فکر ميکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش يک دفعه هواي غضنفر را کرد در همين هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اينجاست وداره بازي ميکنه بره 2تا بستني بخره بعد بياد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسير خلاف مسيري که داشت ميرفت ادامه داد وباخود فکر ميکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش يک دفعه هواي غضنفر را کرد در همين هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اينجاست وداره بازي ميکنه بره 2تا بستني بخره بعد بياد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چيزي نبود صداي بادکنک اون بچه بود.ترکيد.زياد دقت نکنين .)غضنفر:شما يه دختر چاق نديدين که ازين اينجا رد بشه؟
که شلوار قهواي با پالتوي صورتي تنش بود يه کيف سبز هم داشت
الينا نگاهي به لباس هاي خود کرد وبا خوشحالي با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه اين بنده خدا(غضنفر) سکته ميکرد
که يه دفعه ...
ماشيني با سرعت از کنارشرد شد و آب هاي جمع شده در چاله ي خيابان رو به سرتاپاي اليناي بيچاره پاشيد
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الينا که به شدت عصباني بود يه سنگ از توي باغچه ي پياده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نيز همان و خون از بالاي ابروي راست راننده سراريز شد ....
راننده با تمام قدرتش در اشين رو باز کرد پياده شد و به طرف الينا دويد ازون طرف هم که غضنفر از صداي داد و بيداد الينا و راننده داستان رو فهميده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [
رننده هم با ديدن غضنفر و هيکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پايين و به ملايمت شروع به عذر خواهي کرد
غضنفر هم که رگ غيرتش باد کرده بود و داشت به شدت مي دويد پاش گير کرد به يه قلوه سنگ و با سر رفت توي جوب آبالينا و راننده با ديدن اين صحنه زدن زير خنده و حالا نخند کي بخند انگار نه انگار که داشتن با هم دعوا ميکرد ن غضنفر هم براي اينکه ضايع نشه شروع کرد به شنا کردن توي جوب آب ولي چون هيکلش درشت بود به ديواره ي جوب گير کرده بود و نمي تونست حرکت کنه و ديگه صداي نالش در اومده بود جونم براتون بگه که همه ي ملت وايساده بودن و اين سه تا منگول رو نگاه مي کردن. غضنفر که ديد داره ضايع مي شه با عصبانيت دست الينا رو کشيد و اليناي بيچاره نيز دوان دوان پشت سر غضنفر به راه افتاد اما به کجا چنين شتابان؟؟؟؟؟......غضنفر دست الينا رو همچنان محکم گرفته بود و به سمت ته پارک مي بردش
که رسيدن به دستشويي پارک .با صدايي خشن به الينا گفت همينجا وايسا تا من سر و صورتم رو بشويم
الينا هم خسته از اتفاقات روز روي صندلي روبروي دستشويي نشست و دستشو گذاشت زير چونه اش و به فکر فرو رفت بعد 5 دقيقه غضنفر اومد و نشصت پيش الينا يه ده دقيقه اي داشتن با هم حرف مي زدن که يه دفعه دو تا مامور رسيدن و به غضنفر گفتن خانوم چيکارت ميشه
غضنفر هم هول کرد و به تته پته افتاد و .... گفت مادرمه و مهمور اسمشو پرسيد گفت عطر گل يلس اسمش ثرياس
ولي بين بچه ها به الي معروفه يهو الينا
الينا خندش گرفت و ماموره با عصبانيت گفت به چي ميخندي؟؟
در ضمن آقا اين که سنش به مادر شما بودن نمي خوره ....
غضنفر که رنگش از ترس زرد شده بود گفت...
خوب مونده. نه؟؟ ولـــــــــي مامور که خيلي با تجربه بود فهميد که کاسه اي زير نيم کاسه هست و گفت :بايد بريم پاسگاه...غضنفر که هي مثل رنگين کمون رنگ عوض ميکرد گفت:
آقا جونه مادرت بيخيال شو
به خدا به پير به پيغمبر (خدا سر شاهده و پيغمبر هم در جريانه ) که ما مي خوايم با هم ازدواج کينم که يدفعه ماموره گفت اي دروغگو تو که گفتي مادرته ؟؟؟؟
نه ديگه حالا حتما بايد بريم پاسگاه
الينا هم در اين اوقات بيکار نبود و ميگفت ......
اره راست ميگه ما هم ديگرو دوست داريم ولي شماها نميذاريد ما به هم برسيم .يا تو خونه بهمون گير ميدن که با اين پسره نگردم يا وقتي با هزار تا درد سر از خونه جيم ميشيم شما بهمون گير ميدين .خلاصه اقا ماموره گفت: پس از خونه هم فرار کردين. که يهو....
غضنفر يه هله محکم به ماموره داد و پاش رو هم گذاشت پشت پاش و مامور مملکت رو زد زمين و سريع دست الينا رو گرفت و پريدن تو خيابون و هي دربست دربست .....
که يه ماشين وايستاد و پريدن توش که ...
بعد از كمي دقت فهميدن كه ماشين پليس واسشون نگه داشته و الان اونا توي ماشين پليسن ، مي خواستن پياده شن ولي ديگه كار از كار گذشته بود...
غضنفر فكري به ذهنش رسيد: .....
ناگهان با دوست چشمان مامور سيه بخت را گرفت به گونه اي که فرمان را رها کرد تا چشمان خود را از بند غضنفر نجات دهد که چشمتان روز بد نبيند سر پيچ بود پيچ پيچيدو فرمان نپيچيد و ماشين سرنشينانش گروپس به درختي برخورد کردند , غضنفر و الينا که حسابي زخمي شده بودند و حال وخيمي داشتند به زحمت خود را از ماشين بيرون کشيدند و به راه افتادند تا خود را به بيمارستان برسانند که ناگهان صداي اس ام اس گوشي غضنفر سکوت پس از حادثه را شکست...
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد .
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد .
baran- .
- تعداد پستها : 76
Join date : 2009-07-01
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
الينا با شنيدن اين شعر غضنفر گفت:چه ربطي داشت؟ غضنفر که خودشم نفهميده بود چي گفته گفت :خيلي ربط داشت!!به هر حال الينا با غضنفر راهي بانک شدند و پس از تحويل گرفتن ماشين سوار اون شدند تا برن خونه امااااا غضنفر که رانندگي بلد نبود و دلش نميومد ماشينو دست اليناي دست فرمون تعطيل بده.خلاصه يه بنده خدايي رو از تو خيابون گير اوردن که ماشينو برونه ولي اون يارو هم ماشينو ور داشتو فرار کرد.غضنفر که نميدونست چي کار کنه رفت جلو در کلانتري که شکايت کنه امااااااااا يادش افتاد که همين الان از دست پليس فرار کرده و اگه بره تو ميگيرنش.خلاصه جلو در کلانتري واستادن تا يه فکري بکنن که.....
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
( مگه نرفته بودند دم پاسگاه واسه ماشینشون شکایت کنن تو هم خوشحالی ها)
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
اره..خلاصه رفتند و رفتند و رفتند تا به خونه رسيدند .و خوش و خرم سالهاي سال با هم زندگي کردند!!قصه ما به سر رسيد کلاغه هم بالاخره به خونش رسيد.
(عجب داستاني شد.باهاش ميشه يه فيلم با حال درست کرد..حالا يه داستان جديد بندازيد وسط)
(عجب داستاني شد.باهاش ميشه يه فيلم با حال درست کرد..حالا يه داستان جديد بندازيد وسط)
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
وقتی کلاغه رسید خونه شون با خونسردی و نفس عمیق و آرامش گفت :
بچه ها امشب با شکم گرسنه می خوابیم
واین داستان ادامه دارد ...
بچه ها امشب با شکم گرسنه می خوابیم
واین داستان ادامه دارد ...
Milad- .
- تعداد پستها : 179
Join date : 2009-01-15
آدرس پستي : agakhan2milad@hotmail.com
صفحه 3 از 4 • 1, 2, 3, 4
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد