بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
+10
saeed
behnam al
sghlsina
hamed
SAADAT
ali molahoseini
آفتاب
Abolqasem
Rahroo
NedA
14 مشترك
صفحه 2 از 4 • 1, 2, 3, 4
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.از هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.از هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
[color=blue]از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گفت [/color]:
Rahroo- مدير مشاور
- تعداد پستها : 552
Join date : 2008-06-29
Age : 47
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام ..SAADAT نوشته است:سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
Rahroo- مدير مشاور
- تعداد پستها : 552
Join date : 2008-06-29
Age : 47
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس ..SAADAT نوشته است:سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
Rahroo- مدير مشاور
- تعداد پستها : 552
Join date : 2008-06-29
Age : 47
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و ...
hamed- .
- تعداد پستها : 118
Join date : 2008-07-06
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره ...
SAADAT- .
- تعداد پستها : 1481
Join date : 2008-12-12
Age : 32
آدرس پستي : saadat_1370@yahoo.com
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
با كارگر پارك حرف ميزنه ...
hamed- .
- تعداد پستها : 118
Join date : 2008-07-06
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
لطفاً کل داستان را نقل قول نمائید تا جذابیت آن بیشتر شود که ببینیم از کجا شروع و به کجا ختم خواهد شد
با تشکر -رهرو
با تشکر -رهرو
Rahroo- مدير مشاور
- تعداد پستها : 552
Join date : 2008-06-29
Age : 47
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
کارگر پارک:به توچه.مگه خودت خواهر مادر نداری؟غضنفر:دارم.برای چی؟کارگر پارک:ولش کن.همین دختری رو می گی که کنار ایستاده.غضنفر:آره.دست شما درد نکنه.(رو به ایلیا)کجا بودی؟...
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
کارگر پارک:به توچه.مگه خودت خواهر مادر نداری؟غضنفر:دارم.برای چی؟کارگر پارک:ولش کن.همین دختری رو می گی که کنار ایستاده.غضنفر:آره.دست شما درد نکنه.(رو به ایلیا)کجا بودی؟...
اين مطلب آخرين بار توسط sghlsina در 16/1/2009, 02:31 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
NedA نوشته است:روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
Rahroo- مدير مشاور
- تعداد پستها : 552
Join date : 2008-06-29
Age : 47
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
عزیزان چرا این داستان رو نیمه کاره ول کردین
به نظرم داشت به جاهای خوبی میرسید
به نظرم داشت به جاهای خوبی میرسید
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
Rahroo نوشته است:الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....
آفتاب- مدير ارشد
- تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت
رد: بيا يه كلمه يا يه جمله اضا فه كن
روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم
غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه
غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟
در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......
الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )
نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟
[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...
الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........
و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
الینا درحالی که داشت از پارک خارج می شد یهو ........
یهو یه اقای محترم و شیک پوش نزدیک شد و گفت ببخشید می تونم چند لحظه وققتون بگیرم الینا که یه کم شوکه شده بود یه نگاهی به اقا یمحترم کردو تو دلش گفت :
واي اين همون مرد رؤياهاي منه وبعد كمي فكر كرد وگفت:
خواهش می کنم اقا بفرمائید امر خاصی داشتید ، دنبال ادرس می گشتید من ایم منتطقه رو مثل کف دستم بلدم
اون اقای محترم هم گفت بله می خواستم بدونم :
از اینجا چطوری میشه با اتوبوس رفت پیچ شمرون ؟الینا بهت زده نگاه مرد محترم شیک پوش کرد وبا خودش گفت چقدر خسیس ! سپس گ
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخوردندسپس
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد ...
سپس گفت : من با اين منطقه زياد آشنايي ندارم ، دقيقا نمي دونم (و بعدش بايه ببخشيد از كنارش رد شد)
يه دفعه اون آقاي محترم گفت : ببخشيد خانم
الينا با خوشحالي تمام برگشت ببينه كه چي ميگه ولي ديد كه اون منظورش يه خانوم ديگه بوده بعد واسه اين كه ضايع نشه ...
به همون مسیر خلاف مسیری که داشت میرفت ادامه داد وباخود فکر میکرد کاش حداقل همون غضنفر کنارش بود دلش یک دفعه هوای غضنفر را کرد در همین هنگام .. غضنفر رو ديد كه داشت سرسوره بازي مي كرد الينا رفت به سمتش ولي ...
با خودش فکر کرد حالا که هنوز غضنفر اینجاست وداره بازی میکنه بره 2تا بستنی بخره بعد بیاد با غضنفر با هم بخورند سپس ..
وقتي رفت كه بستني بخره يه دفعه يادش اومد كيف پولش رو نياورده بعد كمي فكر كرد رفت و كناره خيابون نشست و به اطراف خيره شد و گفت بي خيال ، حالا چه وقت بستني خوردن و بعد برگشت پيش غضنفر. وقتي برگشت ديد غضنفر داره با كارگر پارك حرف ميزنه
(تق .چیزی نبود صدای بادکنک اون بچه بود.ترکید.زیاد دقت نکنین .)غضنفر:شما یه دختر چاق ندیدین که ازین اینجا رد بشه؟
.
که شلوار قهوای با پالتوی صورتی تنش بود یه کیف سبز هم داشت
الینا نگاهی به لباس های خود کرد وبا خوشحالی با فکر کرد که چه خوب شد ...
که برگشتم و گرنه این بنده خدا(غضنفر) سکته میکرد
که یه دفعه ...
ماشینی با سرعت از کنارشرد شد و آب های جمع شده در چاله ی خیابان رو به سرتاپای الینای بیچاره پاشید
اليناي بيچاره موند گه چيكار كنه با اين وضعيت كه نمي تونست بره پيش غضنفر جونش
حالا مونده بود چيكار كنه تو دلش يه عالمه به راننده فش مي دادكه يه دفعه راننده ماشين برگشت و يعد
سرشو ار شيشه ماشين كه بيرون اورد و معذرت خواهي كرد راننده يه ...............
اما الینا که به شدت عصبانی بود یه سنگ از توی باغچه ی پیاده رو برداشت و پرتاب کرد به سمت راننده....
[right][b]پرتاب سنگ همان و شکستن سر راننده نیز همان و خون از بالای ابروی راست راننده سراریز شد ....[/
راننده با تمام قدرتش در اشین رو باز کرد پیاده شد و به طرف الینا دوید ازون طرف هم که غضنفر از صدای داد و بیداد الینا و راننده داستان رو فهمیده بود با سرعت به کمک معشوقش شتافت ...
و بلند فرياد زد اليناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان ميام كمكت [qe]
رننده هم با دیدن غضنفر و هیکل درشتش خودشو جمع کرد و صداشو آورد پایین و به ملایمت شروع به عذر خواهی کرد
behnam al- مدير بخش تفريحي
- تعداد پستها : 2272
Join date : 2008-12-14
Age : 34
صفحه 2 از 4 • 1, 2, 3, 4
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد