آموزشی
صفحه 1 از 1
آموزشی
ده عملی که به ماصدمه مزند
! javascript:emoticonp('')
١- نخوردن صبحانه
٢- پرخوری
٣- دخانیات
۴- استفاده زیاد قند و شکر
۵- آلودگی هوا
۶- کمبود خواب
٧- پوشاندن سر به هنگام خواب
٨- کار کشیدن از مغزتان در هنگام بیماری
٩- کاهش افکار مثبت
١٠- کم حرفی
+ omid sepehr ; ۱٠:۱۸ ق.ظ ; پنجشنبه ۱ بهمن ،۱۳۸۸
پيام هاي ديگران (3)
! javascript:emoticonp('')
١- نخوردن صبحانه
٢- پرخوری
٣- دخانیات
۴- استفاده زیاد قند و شکر
۵- آلودگی هوا
۶- کمبود خواب
٧- پوشاندن سر به هنگام خواب
٨- کار کشیدن از مغزتان در هنگام بیماری
٩- کاهش افکار مثبت
١٠- کم حرفی
+ omid sepehr ; ۱٠:۱۸ ق.ظ ; پنجشنبه ۱ بهمن ،۱۳۸۸
پيام هاي ديگران (3)
صدر- تازه وارد
- تعداد پستها : 14
Join date : 2010-01-02
رد: آموزشی
– ترک کنندگان دخانیات رویاهای واضحتری میبینند
کسانی که برای مدت طولانی سیگار میکشیدند و اکنون آن را ترک کرده اند، رویاهای شفاف تر و پاک تری نسبت به گذشته میبینند. طبق تحقیقات مجله روانشناسی ناهنجاری: در میان ۲۹۳ ترک کننده که ۱ تا ۴ هفته از دوره ترک آنها گذشته، ۳۳% آنها حداقل ۱ بار خوابهایی مربوط به استعمال دخانیات را دیده اند. در بیشتر این خوابها، این افراد خودشان را در حال مصرف میدیدند و احساسات بسیار شدید منفی مثل، وحشت و اضطراب و گناه به آنها دست می داد.همچنین ۹۷% ترک کنندگان تنباکو در مدت استعمال این خوابها را نمیدیده اند و عمدتاً فقط در دوران ترک مواد این خوابها دیده میشده است.این خوابها شفاف تر از خوابهای معمول بوده و مهمترین علامت مشترک ترک تنباکو گزارش شده است.
کسانی که برای مدت طولانی سیگار میکشیدند و اکنون آن را ترک کرده اند، رویاهای شفاف تر و پاک تری نسبت به گذشته میبینند. طبق تحقیقات مجله روانشناسی ناهنجاری: در میان ۲۹۳ ترک کننده که ۱ تا ۴ هفته از دوره ترک آنها گذشته، ۳۳% آنها حداقل ۱ بار خوابهایی مربوط به استعمال دخانیات را دیده اند. در بیشتر این خوابها، این افراد خودشان را در حال مصرف میدیدند و احساسات بسیار شدید منفی مثل، وحشت و اضطراب و گناه به آنها دست می داد.همچنین ۹۷% ترک کنندگان تنباکو در مدت استعمال این خوابها را نمیدیده اند و عمدتاً فقط در دوران ترک مواد این خوابها دیده میشده است.این خوابها شفاف تر از خوابهای معمول بوده و مهمترین علامت مشترک ترک تنباکو گزارش شده است.
صدر- تازه وارد
- تعداد پستها : 14
Join date : 2010-01-02
رد: آموزشی
بازگشت کودکی
پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "
پیرمرد گفت : " من هم همینطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . "
پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "
پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ."
پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "
اما بدتر از همه این است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند .
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد .
" می فهمم چه حسی داری . . . می فهمم . "
( داستانکی از شل سیلور استاین )
پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "
پیرمرد گفت : " من هم همینطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . "
پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "
پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ."
پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "
اما بدتر از همه این است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند .
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد .
" می فهمم چه حسی داری . . . می فهمم . "
( داستانکی از شل سیلور استاین )
صدر- تازه وارد
- تعداد پستها : 14
Join date : 2010-01-02
رد: آموزشی
داستان کوتاه
کودکی که آماده تولد بود ...
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما
من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد از میان
فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد
بود.کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری
ندارم.خداوند لبخند زد:فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او
را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد:من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را
نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن
است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت
کنی. کودک با ناراحتی گفت: اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟
و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و
به تو می آموزد که چگونه دعا کنی .
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند؛ چه کسی
از من محافظت خواهد کرد.
خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود.
کودک ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد، اگر چه من همشه
در کنار تو هستم.
در آن هنگام، بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین به گوش می رسید. کودک می دانست که
بزودی باید سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید: خدایا، اگر باید هم اکنون
به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو. خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات
اهمیئت ندارد ولی می توانی او را مادر صدا کنی ...
--------------------------------------------------------------------------------
کودکی که آماده تولد بود ...
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما
من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد از میان
فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد
بود.کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری
ندارم.خداوند لبخند زد:فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او
را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد:من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را
نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن
است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت
کنی. کودک با ناراحتی گفت: اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟
و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و
به تو می آموزد که چگونه دعا کنی .
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند؛ چه کسی
از من محافظت خواهد کرد.
خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود.
کودک ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد، اگر چه من همشه
در کنار تو هستم.
در آن هنگام، بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین به گوش می رسید. کودک می دانست که
بزودی باید سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید: خدایا، اگر باید هم اکنون
به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو. خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات
اهمیئت ندارد ولی می توانی او را مادر صدا کنی ...
--------------------------------------------------------------------------------
صدر- تازه وارد
- تعداد پستها : 14
Join date : 2010-01-02
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد