persianjk
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

داستان غضنفربا الينا

اذهب الى الأسفل

داستان غضنفربا الينا Empty داستان غضنفربا الينا

پست من طرف Mohammad 9/11/2008, 00:20

روزي روزگاري يه دختر پسري رفتن تو پارك كه با هم دیگه بنشینند در مورد مسایل مشترک و اختلاف نظر هاشون حرف بزنند پسر که اسمش غضنفر بود به دختر که اسمش الینا بود گفت
الینا جان به نظر شما چه چیز هایی در زندگی مشترک مهم است , الینا که دلش بستنی می خواست با ناز گفت بستنی ( آي گفتي بستني واقعا دلم اب افتاد )
غضنفرخیلی جدی گفت (خيلي كوتاه مي نويسيد ) و الينا گفت بستني حتما بايد بستني سنتي باشه بعد هم بايد از حاجي نوروز هفت حوض بخري اخه مي دوني اين مسائل تو زندگي آدم خيلي مهم


غضنفر که مثل من شهرستانی بود گفت : هفت حوض چیه ؟؟؟ الينا هم گفت عزيزم هفت حوض مكان اين همه اومدي تهران هفت حوض نرفتي بالاخره مي خواهي به ما
بستني بدي يا نه

غضنفر که تازه متوجه شده بود الینا جونش هنوز آنقدر کوچولوست که درک صحیحی از زندگی مشترک نداره گفت:الینا جان سئالمو عوض میکنم به نظرت بعد از بستنی که رکن اساسی است چی مهم است؟
الينا گفت : مهمترين مسئله بعد از بستني در زندگي من موتور ، يادت باشه يه موتور قرمز خوشگل هم رفتيم هفت حوض بخريم غضنفرلبخندی زد و گفت باشه عزیزم حتما فعلا بستنیت را بخورسپس با خونسردی تمام دوباره پرسید الینا بعد از بستنی و موتور فکر میکنی دیگه چی مهم است ؟ به نظر من البته همون الینا خانم چیزی مهمتر از اینها نبود در دنیا ، حالا شما بگو اقای غضنفر خان چه چبزی برای شما مهم هست ؟

در این لحظه یه خانم چادری به همراه دو مرد بی سیم به دست بهشون نزدیک شدند.......

الینا کمی ترسید و.... یکی از مردان نگاهی به الینا کرد و با بیسیمش شروع به صحبت کردوگفت مرکز ما داریم به مکان مورد نظر نزدیک میشویم اشاره ای به همکارانش کرد و با سرعت از آنجا دور شدند .غضنفر به الینا گفت:داشتم میگفتم برای من مهمترین چیز ..این مهمه که بستنیش قیفی باشه یا لیوانی ..........و
همچنان كه در مورد بستني بحث مي كردن يه دفعه صداي يه پيامك امد كه مامان غضنفر خان بود كه يه پيامك فرستاده بود با اين متن غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين پيامك را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم پيامك را راحت بخواند و عقب نماند.[color=red]ز هم از فرط خوشحالی که اس ام اس ننه شو خونده بود ، پرید و دختر بیچاره رو بغل کرد ..........
دختر ماتش برده بود که چه اتفاقی افتاده و این پیامک از طرف کی بوده که غضنفر این چنان خوش حال شده و بعد یه نگاهی به لباسش کرد .......( بیخود نبود اقای مدیر مشاور که همش حرف از ازدواج و مسائل ازدواج می زدی حالا کی شیرینی می دی )

نگاه کنید مدیر ما را از کجا داستان را به کجا رسوندند!!!!
الینا معصومانه و با تعجب به غضنفر گفت:من را چقدر دوست داری ؟؟؟

[color=cyan]غضنفر به الینا گفت :الینا جان از کجا فهمیدی که من دوستت دارم که داری درباره اندازه اش سئوال میکنی ؟
الینا گفت:...


الینا که از خنگ بازی غضنفر حرصش گرفته بود یهو به ساعتش نگاه کرد و گفت : وای خاک بر سرم دیرم شده ، الان مامانم منو می کشه ..........

و به این بهونه از غضنفر خداحافظی کرد و رفت و غضنفر هم در رویای اس ام اس ننه اش غرق شد .
Mohammad
Mohammad
.
.

تعداد پستها : 1341
Join date : 2008-10-03

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد