persianjk
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

2 مشترك

اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 12/8/2008, 04:11

آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 13/8/2008, 05:09

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود

آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمه​های سلسبیل از مهر آن عیار خود

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود

زانک بی​صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

ای خمش چونی از این اندیشه​های آتشین
می​رسد اندیشه​ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی​یابی که خامش کرده​ای
هیچ کس را می​نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 15/8/2008, 00:56

ندک اندک جمع مستان می رسنـــد
اندک اندک می پرستان می رسنـــد

دلنوازان ناز نازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می رسنـــد

اندک اندک زين جهان هست و نيست
نيستان رفتند و هستان می رسنـــد

جمله دامنهای پر زر همچو کان
از برای تنگ دستان می رسنـــد

لاغران خسته از مرعای عشــق
فربهان و تندرستان می رسنـــد

جان پاکان چون شعاع آفتــاب
از چنان بالا به پستان می رسنـــد

خرم آن باغی که بهر مريــمان
ميوه های نو زمستان می رسنـــد

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 25/8/2008, 02:58

بیا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من بگو بگو اسرار من اسرار من

بیا بیا درویش من درویش من مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی هم کیش من هم کیش من تویی تویی هم خویش من هم خویش من

هر جا روم با من روی با من روی هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی دام مرا خوش آهوی خوش آهوی

ای شمع من بس روشنی بس روشنی در خانه​ام چون روزنی چون روزنی
تیر بلا چون دررسد چون دررسد هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی

صبر مرا برهم زدی برهم زدی عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم در دلبری تو بی​حدی تو بی​حدی

ای فخر من سلطان من سلطان من فرمان ده و خاقان من خاقان من
چون سوی من میلی کنی میلی کنی روشن شود چشمان من چشمان من

هر جا تویی جنت بود جنت بود هر جا روی رحمت بود رحمت بود
چون سایه​ها در چاشتگه فتح و ظفر پیشت دود پیشت دود

فضل خدا همراه تو همراه تو امن و امان خرگاه تو خرگاه تو
بخشایش و حفظ خدا حفظ خدا پیوسته در درگاه تو درگاه تو
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 1/9/2008, 03:21

در هوایت بی​قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می​خواستند
جان و دل را می​سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می​زنی تو زخمه و بر می​رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می​کشم مستانه بارت بی​خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به عشقت روزه​ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را می​شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 2/9/2008, 03:19

مرا گویی چه سانی من چه دانم
کدامی وز کیانی من چه دانم

مرا گویی چنین سرمست و مخمور
ز چه رطل گرانی من چه دانم

مرا گویی در آن لب او چه دارد
کز او شیرین زبانی من چه دانم

مرا گویی در این عمرت چه دیدی
به از عمر و جوانی من چه دانم

بدیدم آتشی اندر رخ او
چو آب زندگانی من چه دانم

اگر من خود توام پس تو کدامی
تو اینی یا تو آنی من چه دانم

چنین اندیشه‌ها را من کی باشم
تو جان مهربانی من چه دانم

مرا گویی که بر راهش مقیمی
مگر تو راهبانی من چه دانم

مرا گاهی کمان سازی گهی تیر
تو تیری یا کمانی من چه دانم

خنک آن دم که گویی جانت بخشم
بگویم من تو دانی من چه دانم

ز بی‌صبری بگویم شمس تبریز
چنینی و چنانی من چه دانم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 29/9/2008, 01:55

در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشغول می‌کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت

یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت

شمع عالم بود عقل چاره‌گر
شمع را پروانه کردی عاقبت

یک سرم این سو و یک سر سوی تو
دو سرم چون شانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت

دانه را هم باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت

ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی مردانه کردی عاقبت

کاسه سر از تو پر بود و تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت

جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت

شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 1/10/2008, 04:01

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم
گرد عروسان چمن خیزید تا جولان کنیم

امروز چون زنبورها پران شویم از گل به گل
تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم

آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعره‌ها ویران کنیم

بشنو سماع آسمان خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان امروز جان افشان کنیم

زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهن گزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم

چون کوره آهنگران در آتش دل می دمیم
کهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم

آتش در این عالم زنیم وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم

کوبیم ما بی‌پا و سر گه پای میدان گاه سر
ما کی به فرمان خودیم تا این کنیم و آن کنیم

نی نی چو چوگانیم ما در دست شه گردان شده
تا صد هزاران گوی را در پای شه غلطان کنیم

خامش کنیم و خامشی هم مایه دیوانگیست
این عقل باشد کاتشی در پنبه پنهان کنیم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 4/10/2008, 17:28

دل من کار تــو دارد گل گلنار تــو دارد
چه نکوبخت درختی که برو بار تــو دارد

چه کند چرخ فلک را؟ چه کند عالم شک را؟
چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تــو دارد

بخدا ديو ملامـت برهد روز قيامت
اگر او مهر تــو دارد، اگر اقرار تــو دارد

بخدا حور و فرشته، بدو صد نور سرشته
نبرد سر، نپرد جان، اگر انکار تــو دارد

تو کيی؟ آنک ز خاکی تو و من سازی و گويی
نه چنان ساختمت من که کس انکار تــو دارد

ز بلا های معظم نخورد غم، نخورد غم
دل منصور حلاجی، که سر دار تــو دارد

چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه
تو مپندار که آن مه غم دستار تــو دارد

بمر ای خواجه زمانی، مگشا هيچ دکانی
تو مپندار که روزی همه بازار تــو دارد

تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی
نه کليد در روزی دل طرار تــو دارد

بن هر بيح و گياهی خورد رزق الهی
که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تــو دارد

طمع روزی جان کن, سوی فردوس کشان کن
همه وسواس و عقيله دل بيمار تــو دارد

نه کدوی سر هر کس می راوق تــو دارد
نه هران دست که خارد گل بی خار تــو دارد

چو کدو پاک بشويد ز کدو باده برويد
که سر و سينه پاکان می از آثار تــو دارد

خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها
که دل و جان سخنها نظر يار تــو دارد

بنما شمس حقايق تو ز تبريز مشارق
که مه و شمس و عطارد غم ديدار تــو دارد
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف NedA 7/10/2008, 12:53

چشمانم را می بندم . نسيم سرد پائيزی را با تمام وجودم نفس می کشم . عيد فطر پائيزی حال و هوای ديگری دارد . بايد تا صبح بيدار ماند . بايد تا سحر شنيد . بايد تا طلوع خورشيد حرف زد
چشمانم را می گشايم . به آسمان بی ستاره خيره می شوم . هلال ماه پشت كدام ابر پنهان است ؟‌آيا باران می بارد ؟
گفتا که کيست بر در ,گفتم کمين غلامت
گفتا چکار داری ؟ گفتم مها, سلامت

من دست به دامان مولانا , مولانا دست به دامان شمس , شمس پنهان پشت ابر سياه
گفت که ديوانه نئی , لايق اين خانه نئی
رفتم و ديوانه شدم , سلسله بندنده شدم

می لرزم , از سرما . سرم را آرام تکان می دهم . دلم ديوانگی می خواهد . دلم شوريدگی می خواهد
بايد که جمله جان شوی تا لايق جانان شوی
گر سوی مستان می روی ,مستانه شو , مستانه شو

دو دستم را رو به آسمان بلند می کنم . باده می طلبم . کو باده و کو ساقی ؟ مست بايدم . ديوانه بايدم
امشب شراب وصلت بر خاص و عام ريزم
شادى آنكه ماهت بر روزنست امشب

صورتم خيس می شود. باد مى وزد . سرم را خم مىكنم . سجده مىكنم
رندان سلامت می کنند ,جان را غلامت می کنند
مستی ز جامت می کنند , مستان سلامت می کنند

دلم می گيرد . هوای ديدار رخ ماه دارم , هواي نوازش گرم خورشيد . دست تكان مىدهم . ابرها را كنار مىزنم
ای آفتاب حسن , برون آ‌ , دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

گرم می شوم . داغ می شوم . آتش می گيرم . پروانه مىشوم . شمع مىخواهم
حيلت رها کن عاشقا , ديوانه شو ديوانه شو
وندر دل آتش در آ‌ , پروانه شو پروانه شو

می سوزم . خاکسترم را باد می برد
مىنشينم . سر به آسمان مىگيرم . فرياد مىزنم ... خدا
مائيم و موج سودا , شب تا به روز تنها
خواهی بيا ببخشا , خواهی برو جفا کن
NedA
NedA
admin
admin

تعداد پستها : 2687
Join date : 2008-06-28
آدرس پستي : neda_mi_61@yahoo.com

https://persianjk.forumfa.net

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 14/12/2008, 16:52

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه​ای لایق این خانه نه​ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه​ای در طرب آغشته نه​ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی​زد ز بطر
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی​حد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 27/12/2008, 04:57

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل می​زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بی​مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی​او عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد

زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غم​هاش همه شادی بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 18/1/2009, 03:40

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان وی مطربان دف شما پر زر کنم

باز آمدم باز آمدم از پيش آن يار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم ديدی که ناسوتی شدم
دامش نديدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نيستم من دُرِّ شهوار آمدم

ما را بچشم سر مبين ما را بچشم سر ببين
آنجا بيا مارا ببين کاينجا سبکسار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم
من گوهر کانی بدم کاينجا به ديدار آمدم

يارم به بازار آمدست چالاک و هشيار آمدست
ورنه ببازارم چه کار وي را طلب کار آمدم

ای شمس تبريزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بيابان فنا جان و دل افکار آمدم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) Empty رد: مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)

پست من طرف moez 18/2/2009, 02:54

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم

من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم

در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم

ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم

ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم

گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم

ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد