persianjk
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

سهراب سپهري

4 مشترك

اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty سهراب سپهري

پست من طرف shima 12/8/2008, 03:09

"دوست"

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.

سهراب سپهري
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 14/8/2008, 03:05

"ديوار"
زخم شب می‌شد کبود.
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود
نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها
ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود.
تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ‌های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می‌بست.
روز و شب‌ها رفت.
من بجا ماندم از این سو، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگها می‌دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته‌ها می‌داد آزارم.
لیک پندارم، پس دیوار
نقش های تیره می‌انگیخت
و به رنگ دود
طرح‌ها از اهرمن می‌ریخت.
تا شبی مانند شب‌های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:
حسرتی با حیرتی آمیخت.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 20/9/2008, 12:28

در قیر شب


دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 20/9/2008, 12:33

دود می خیزد


دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 20/9/2008, 12:37

سپیده


در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لبهای جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه و روشن
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می فروزد در آذر سپید
همپای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید
خطی ز نور روی سیاهی است
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید
دیوار سایه ها شده ویران
دست نگاه درافق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 20/9/2008, 12:53

نيلوفر
از مرز خوابم مي گذشتم،

سايه تاريك يك نيلوفر

روي همه اين ويرانه ها فرو افتاده بود .

كدامين باد بي پروا

دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟

***

در پس درهاي شيشه اي رؤياها،

در مرداب بي ته آيينه ها،

هر جا كه من گوشه اي از خودم را مرده بودم

يك نيلوفر روييده بود .

گويي او لحظه لحظه در تهي من مي ريخت

و من در صداي شكفتن او

لحظه لحظه خودم را مي مردم .

***

بام ايوان فرو مي ريزد

و ساقه نيلوفر برگرد همه ستون ها مي پيچد .

كدامين باد بي پروا

دانه نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟

***

نيلوفر روييد،

ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشيد

من به رؤيا بودم

سيلاب بيداري رسيد

چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم

نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود

در رگهايش من بودم كه مي دويدم

هستي اش در من ريشه داشت

همه من بود

كدامين باد بي پروا

دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد

*****
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 20/9/2008, 13:01

لب آب
ديشب، لب رود، شيطان زمزمه داشت

شب بود و چراغك بود.

شيطان، تنها، تك بود.

***

باد آمده بود، باران زده بود: شب تر، گل ها پرپر.

بويي نه براه.

ناگاه

آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.

خاك سيا در خواب.

زمزمه اي مي مرد. بادي مي رفت، رازي مي برد.

*****
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/11/2008, 10:46

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم

وقتی که رفت من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی او تمام کرد من شروع کردم

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن....مثل تنها مردن
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/11/2008, 10:47

سرگذشت


می خروشد دریا

هیچکس نیست به ساحل پیدا

لکه ای نیست به دریا تاریک

که شود قایق

اگر آید نزدیک .

***

مانده بر ساحل

قایقی، ریخته بر سر او،

پیکرش را ز رهی نا روشن

برده در تلخی ادراک فرو .

هیچکس نیست که آید از راه

و به آب افکندش .

و در این وقت که هر کوهه آب

حرف با گوش نهان می زندش،

موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما

قصه یک شب طوفانی را .

***

رفته بود آن شب ماهی گیر

تا بگیرد از آب

آنچه پیوند داشت

با خیالی در خواب

***

صبح آن شب، که به دریا موجی

تن نمی کوفت به موجی دیگر

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب که داشت

بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر

پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش

به همان جای که هست

در همین لحظه غمناک بجا

و به نزدیکی او

می خروشد دریا

وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز

از شبی طوفانی

داستانی نه دراز
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/11/2008, 10:50

دنیا زیبا ...دریا زیبا...

اگر مردم برایم گریه کنید.اشک بریزید و فغان کنید...به دنبال تابوتم بیایید ...و از ناکم.مردنم...

برای مردم بگویید...تا بدانم حداقل موقع مرگ کسی با من مهربان است...

اگر مردم آرزوهایم را بر درو دیواراین شهر سیاه که تمامی مردمانش از روی ریا با همدیگر معاشرت دارند بنویسید...تا بدانند چه بود آرمانهایم...و اینکه سرانجام به هیچ یک از آنها نرسیدم.

دنیا زیبا ...دریا زیبا...

نه!!!هرگز برایم گریه نکنید.فغان نکنید...نمیخواهم کسی به دنبال تابوتم بیاید...

تا همه بدانند مرا هیچ یارو غم خواری وجود ندارد...

خود شما بودید که تمام آرزو ها را بر دل من گذاشتید..و من با دلی سرشارازآرزوها و

هزاران امید سر بر زمین سرد و خاموش گذاشتم.

به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...


و سهراب .... ماندگار شد ....
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/11/2008, 10:56

غمی غمناک


شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

***

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افروز مرا بر غم ها.

***

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

***

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ بر آرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

***

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

***

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/11/2008, 11:03

در قیر شب


دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

***

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

***

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

***

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

***

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

***

دیر گاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها در قیر شب است.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف moez 8/11/2008, 04:00

خانه دوست كجاست ؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف azam 13/11/2008, 21:22

درگلستانه

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
azam
azam
.
.

تعداد پستها : 277
Join date : 2008-10-12
آدرس پستي : bakey_az@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/12/2008, 21:11

+++و پيامي در راه

روزي
خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب!
سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد.
خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت، جار
خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم.
رهگذر خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است،
كهكشاني خواهم دادش.
روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او
خواهم آويخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با
عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.
و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها، آب خواهم داد
***
خواهم آمدپيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش
خواهم ريخت
ماديان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند
هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 7/12/2008, 21:14

در گلستانه

دشت هايي چه فراخ !
كوههايي چه بلند !
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد !
من در اين آبادي، پي چيزي مي گشتم :
پي خوابي شايد،
پي نوري، ريگي، لبخندي .
پشت تبريزي ها
غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد .
پاي ني زاري ماندم، باد مي آمد، گوش دادم :
چه كسي با من، حرف ميزد ؟
سوسماري لغزيد
راه افتادم .
يونجه زاري سر راه،
بعد جاليز خيار، بوته هاي گل رنگ
و فراموشي خاك
لب آبي
گيوه ها را كندم، و نشستم، پاها در آب :
( من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است !
نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه .
چه كسي پشت درختان است !
هيچ، مي چرد گاوي در كرد .
ظهر تابستان است .
سايه ها ميدانند، كه چه تابستاني است .
سايه هايي بي لك ،
گوشه اي روشن و پاك
كودكان احساس! جاي بازي اينجاست .
زندگي خالي نيست :
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند . ))
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف moez 14/12/2008, 16:54

رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهيان مي گفتند
هيچ تقصير درختان نيست
ظهر دم كرده تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد، آمد او را به هوا برد كه برد
***
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب
برق از پولك ما رفت كه رفت
ولي آن نور درشت
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل مي زد
چشم ما بود.
روزني بود به اقرار بهشت
***
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن
و بگو ماهي ها، حوضشان بي آب است
***
باد مي رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا مي رفتم
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 18/2/2009, 00:39

و پيامي در راه

روزي

خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.

در رگ ها، نور خواهم ريخت.

و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب

آوردم، سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.

زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.

كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت، جار

خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است،

كهكشاني خواهم دادش.

روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او

خواهم آويخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.

هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.

رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم كرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با

عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها

بادبادك ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

***

خواهم آمدپيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ريخت

ماديان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.

پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند

هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!

آشتي خواهم داد

آشنا خواهم كرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف shima 18/2/2009, 00:50

اينجا پرنده بود

اي عبور ظريف!

بال را معني كن

تا پر هوش من از حسادت بسوزد.

***

اي حياط شديد!

ريشه هاي تو از مهلت نور

آب مي نوشد.

آدمي زاد - اين حجم غمناك -

روي پاشويه وقت

روز سرشاري حوض را خواب مي بيند.

***

اي كمي رفته بالاتر از واقعيت!

با تكان لطيف غريزه

ارث تاريك اشكال از بال هاي تو مي ريزد.

عصمت گيج پرواز

مثل يك خط معلق

در شيار فضا رمز مي پاشد.

من

وارث نقش فرش زمينم

و همه انحناهاي اين حوضخانه.

شكل آن كاسه مس

هم سفر بوده با من

از زمين هاي زبر غريزي

تا تراشيدگي هاي وجدان امروز.

***

اي نگاه تحرك!

حجم انگشت تكرار

روزن التهاب مرا بست:

پيش از اين در لب سيب

دست من شعله ور مي شد.

پيش از اين يعني

روزگاري كه انسان از اقوام يك شاخه بود.

روزگاري كه در سايه برگ ادراك

روي پلك درشت بشارت

خواب شيريني از هوش مي رفت،

از تماشاي سوي ستاره

خون انسان پر از شمش اشراق مي شد.

***

اي حضور پريروز بدوي!

اي كه با يك پرش از سر شاخه تا خاك

حرمت زندگي را

طرح مي ريزي!

من پس از رفتن تو لب شط

بانگ پاهاي تند عطش را

مي شنيدم.

بال حاضر جواب تو

از سؤال فضا پيش مي افتد.

آدمي زاد طومار طولاني انتظار است،

اي پرنده! ولي تو

خال يك نقطه در صفحه ارتجال حياتي.
shima
shima
.
.

تعداد پستها : 704
Join date : 2008-07-23
آدرس پستي : shima_kh3@yahoo.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف baran 8/7/2009, 14:26

در بین تمام جملات زیبای سهراب عاشق یک جمله اش هستم :
خاک موسیقی احساس تو را می شنود .
baran
baran
.
.

تعداد پستها : 76
Join date : 2009-07-01

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

سهراب سپهري Empty رد: سهراب سپهري

پست من طرف baran 2/9/2009, 01:09

عشق دو تا جمله اش هستم :
1. خاک موسیقی احساس تو را می شنود .
2.وخدایی که در همین نزدیکی است
baran
baran
.
.

تعداد پستها : 76
Join date : 2009-07-01

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد