persianjk
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

با مهدي اخوان ثالث

2 مشترك

اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 04:53

زندگينامه اخوان ثالث



مهدي اخوان ثالث در سال 1307 در مشهد به دنيا آمد . وي پس از تحصيل در رشته آهنگرى ، هنرستان را به پايان برد و به كار آهنگرى مشغول شد. سپس وارد رشته ادبى دبيرستان شاهرضا شد و در پايان سال به تهران آمد و براى نظام وظيفه معافى دو ساله گرفت و به استخدام آموزش و پرورش روستايى درآمد و براى تدريس به يكى از روستاهاى ورامين رفت. اخوان در سال 1329 با دخترعمويش ازدواج كرد و سال بعد براى كار معلمى به لويزان تهران آمد و در همين سال مجموعه شعرهاى كلاسيكش را كه اغلب در قالب غزل بود، با عنوان «ارغنون» منتشر كرد.
وي در سال 1332 مدال طلاى مسابقه شعر فستيوال جوانان دموكرات را دريافت کرد و به كشور رومانى دعوت شد كه به اين سفر نرفت.
از او مجموعه هاي ارغنون (1330)، زمستان (1335)، آخر شاهنامه (1338) ، از اين اوستا (1344)، شکار (1345)، پاييز در زندان (1348)، بهترين اميد (1348)، عاشقانه و کبود (1348)، و تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم، انتشار يافته است. اخوان ثالث به سال 1369 در گذشت .
اخوان در سال 1335 مجموعه زمستان را منتشر کرد. كتاب زمستان تحولى عظيم در شعر اخوان و به نوعى در شعر ايران پديد آورد. زمستان، نوع تكامل يافته اشعار نيمايى بود که حديث شكست و سكوت نسل اخوان و فضاى سياسى آن روز ايران را منعكس مى‏كرد. اين مجموعه اخوان را در رديف شاعران طراز اول ايران جاى داد و شهرت عظيمى برايش به ارمغان آورد.
سال بعد از آن اخون همكارى با راديو را آغاز كرد و در سال 38 مجموعه ديگرى از اشعار خود را با عنوان «آخر شاهنامه» به دست چاپ سپرد. در اين دوران، نبوغ اخوان در اوج شكوفايى بود و هر شعر او جنبشى در شعر نو محسوب مى‏شد و اشعارش ورد زبان اهل ادبيات و گرمى‏بخش محافل شعرى بود. ده سال بعد مجموعه «پاييز در زندان» و «عاشقانه ها و کبود» از او چاپ و منتشر شد. «بهترين اميد» گزينه اشعار و مقالات او نيز در همين زمان منتشر گرديد.

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 04:54

پرستار

شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید ، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 04:56

در میکده

در میکده ام : چون من بسی اینجا هست
می حاضر و من نبرده ام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را
کنون گویم که نیستم بیخود و مست
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
مردی ، مددی ، اهل دلی ، ایا نیست ؟

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 05:01

اینو عاشقشمممممممممم
--------------------------------------------------
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 05:04

لحظه

همه گویند که : تو عاشق اویی
گر چه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می ترسم ، یارب
نکند راست بگویند ؟

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 05:05

قصه ای از شب

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش ایندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در سکت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/9/2008, 05:08

این یکی محشره:


آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
مثل شب با روز ، اما از شگفتیها
ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
آتشی با شعله های آبی زیبا
آه
سوزدم تا زنده ام یادش که ما بودیم
آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ی بس پکی روشن
هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
هم چراغ شب زدای معبر فردا
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
آبهای شومی و تاریکی و بیداد
خاست فریادی ، و درد آلود فریادی
من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد ، این از یاد
کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان که رفته است و می رود
بر باد

آب و آتش - مهدی اخوان ثالث - دیوان زمستان

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف moez 1/10/2008, 04:05

امشب دلم آرزوی تو دارد .
نجواکنان و بی آرام ، خوش ، با خدایش ،
می نالد و گفت و گوی دارد .

- تو آنچه در خواب بینند
پوشیده در پرده های خیال آفرینند
تو آنچه در قصرها خوانند
تو آنچه بی اختیارند پیشش
خواهند و نامش ندانند –

امشب دلم آرزوی تو دارد .

دل آرزوی تو ، و آنگاه
این بستر ِ تهمت آغشته چشم در راه
بوی تو ، بوی تو ، بوی تو دارد !

- بوی تو در لحظه های نه پروا ، نه آزرمی از هیچ .
دل زنده ، تن شعله شوق
هولی نه ، شرمی نه از هیچ
بوی گلاویزی و بی قراری
و لذت کام و شب زنده داری –

ای گفت و گوی دلم با تو ، وز تو
تو رو ح روییدنی ، سِحر سبز جوانه
تو در خزان ِ غم آلود ِ زندان
چون صد سبو سبزنای بهاری
گم کرده های دلم را _ چه تاریک ! _
آیینه روشن ِ بی غباری
ای لحظه ها از تو ناب ِ سعادت
ای زندگی با تو پر شور و شیرین
ای یاد تو خوشترین عهد و عادت .

تو راز آنی ، تو جان ِ جمالی
تو ژرفی و صفوت برکه های زلالی
یک لحظه ساده بی ملالی
ای آبی ِ روشن ، ای آب .
تو نوش ِ آسایشی ، ناز ِ لذت ،

ای خوب ، ای خوبی ، ای خواب !
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/10/2008, 03:03

... باری ، حکایتی ست
حتی شنیده ام
بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط ،‌پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
و همچنین شنیده ام آنجا
باران بال و پر
می بارد از هوا
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصله ی دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانه ها
مرغ سعادتی که در افسانه می پرید
هر سو زند صلا
کای هر کئی ! بیا
زنبیل خویش پر کن ، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیده ام آنجا
چی ؟
لبخند می زنی ؟
من روستاییم ، نفسم پاک و راستین
باور نمی کنم که تو باور نمی کنی
آری ، حکایتی ست
شهری چنین که گفتی ، الحق که ایتی ست
اما
من خواب دیده ام
تو خواب دیده ای
او خواب دیده است
ما خواب دی...ـ
بس است

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/10/2008, 03:05

منزلی در دوردست

منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه ست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد
دانم ای دور عزیز !‌ این نیک می دانی
من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می اید چراغی هست ؟
من نمی گویم بهاران ، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/10/2008, 03:06

نا گه غروب كدامين ستاره ؟

--------------------------------------------------------------------------------

با آنكه شب شهر را ديرگاهي ست
با ابرها و نفس دودهايش
تاريك وسرد و مه آلود كرده ست
و سايه ها را ربوده ست و نابود كرده ست
من بافسوني كه جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سايه ام را
با سايه ي خوددر اطراف شهر مه آلود گشتم
اينجا و انجا گذشتم
هر جا كه من گفتم ، آمد
در كوچه پسكوچه هاي قديمي
ميخانه هاي شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترك ،ترسا ، كليمي
اغلب چو تب مهربان و صميمي
ميخانه هاي غم آلود
با سقف كوتاه و ضربي
و روشنيهاي گم گشته در دود
و پيخوانهاي پر چرك و چربي
هر جاكه من گفتم ، آمد
اين گوشه آن گوشه ي شب
هر جا كه من رفتم آمد
او ديدمن نيز ديدم
مرد و زني را كه آرام و آهسته با هم
چون دو تذرو جوان مي‌چميدند
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ايشان
حتي بگو باد دامان ايشان
ميشد نهيبي كه بي شك
انگار گردنده چرخ زمان را
اين پير پر حسرت بي امان را
از كار و گردش مي انداخت ، مغلوب مي كرد
و پيري و مرگ را در كمينگاه شومي كه دارند
نوميده و مرعوب مي كرد
در چار چار زمستان
من ديديم او نيزمي ديد
آن ژنده پوش جوان را كه ناگاه
صرع دروغينش از پا درانداخت
يكچند نقش زمين بود
آنگاه
غلت دروغينش افكند در جوي
جويي كه لاي و لجنهايآن راستين بود
و آنگاه ديديم با شرم و وحشت
خون ، راستي خون گلگون
خونيكه از گوشه ي ابروي مرد
لاي و لجن را به جاي خدا و خداوند
آلوده ي وحشت وشرم مي كرد
در جوي چون كفچه مار مهيبي
نفت غليظ و سياهي روانبود
ميبرد و مي برد و مي برد
آن پاره هاي جگر ، تكه هاي دلم را
وز چشم من دورمي كرد و مي خورد
مانند زنجيره ي كاروانهاي كشتي
كاندر شفقها ،‌فلقها
در آبهاي جنوبي
از شط به دريا خرامند و از ديد گه دور گردند
درياخوردشان و سمتور گردند
و نيز ديديم با هم ، چگونه
جن از تن مرد آهسته بيرون مي آمد
و آن رهروان را كه يك لحظه مي ايستادند
يا با نگاهي بر او مي گذشتند
يا سكه اي بر زمين مي نهادند
ديديم و با هم شنيديم
آن مردكي را كه مي گفت و مي رفت : اين بازي اوست
و آن ديگير را كه مي رفت و مي گفت : اين كار هر روزي اوست
دو لابه هاي سگي را سگي زرد
كه جلد مي رفت ،‌ مي ‌ايستاد و دوان بود
و لقمه اي پيش آن سگ مي افكند
ناگه دهان دري باز چون لقمه او را فرو برد
ما هم شنيديم كان بوي دلخواه گم شد
و آمد به جايش يكي بوي دشمن
و آنگاه ديديم از آن سگ
خشم و خروش و هجويمي كه گفتي
بر تيرهشب چيره شد بامداد طلايي
اما نه ، سگ خشمگين مانده پايين
و بر درخت ست آنگربه ي تيره ي گل باقلايي
شب خسته بود از درنگ سياهش
من سايه ام را بهميخانه بردم
هي ريختم خورد ،‌ هي ريخت خوردم
خود را به آن لحظه ي عالي خوب و خالي سپردم
با هم شنيديم و ديديم
مي‌خواره ها و سيه مستها را
وجامهايي كه مي خورد بر هم
و شيشه هايي كه پر بود و مي ماند خالي
و چشم هارا و حيراني دستها را
ديديم و با هم شنيديم
آن مست شوريده سر را كه آواز مي خواند
و آن را كه چون كودكان گريه مي كرد
يا آنكه يك بيت مشهور و بد را
مي خواند و هي باز مي خواند
و آن يك كه چون هق هق گريه قهقاه مي زد
مي گفت : اي دوست ما را مترسان ز دشمن
ترسي ندارد سري كه بريده ست
آخرمگر نه ، مگر نه
در كوچه ي عاشقان گشته ام من ؟
و آنگاه خاموش مي ماند ياآه مي زد
با جرعه و جامهاي پياپي
من سايه ام را چو خود مست كردم
همراه آن لحظه هاي گريزان
از كوچه پس‌كوچه ها بازگشتم
با سايه ي خسته و مستم ،افتان و خيزان
مستيم ، مسيتم ، مستيم
مستيم و دانيم هستيم
اي همچو منبر زمين اوفتاده
برخيز ، شب دير گاهست ، برخيز
ديگر نه دست و نه ديوار
ديگر نه ديوار نه دست
ديگر نه پاي و نه رفتار
تنها تويي با من اي خوبتر تكيه گاهم
چشمم ، چراغم ، پناهم
من بي تو از خود نشانينبينم
تنهاتر از هر چه تنها
همداستاني نبينم
با من بمان اي تو خوب ، اي بيگانه
برخيز ، برخيز ، برخيز
با من بيا اي تو از خود گريزان
من بي توگم مي كنم راه خانه
با من سخن سر كن اي ساكت پرفسانه
آيينه بي كرانه
مي ترسم اي سايه مي ترسم اي دوست
مي پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرين و خشمكدامين سگ صرعي مست
اين ظلمت غرق خون و لجن را
چونين پر از هول و تشويش كرده‌ست ؟
اي كاش مي شد بدانيم
ناگه غروب كدامين ستاره
ژرفاي شب را چنين بيش كرده ست ؟
هشدار اي سايه ره تيره تر شد
ديگر نه دست و نه ديوار
ديگرنه ديوار نه دوست
ديگر به من تكيه كن ، اي من ، اي دوست ، اما
هشدار كاين سو كمينگاه وحشت
و آنسو هي ولاي هول است
وز هيچيك هيچ مهري نه بر ما
اي سايه ، ناگه دلم ريخت ، افسرد
اي كاش مي شد بدانيم
نا گه كدامين ستاره فرومرد ؟

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 27/10/2008, 03:07

با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا و آنسوي صحراي خدا رفتم
من نميگويم ملايك بال در بالم شنا كردند
من نمي گويم كه باران طلا آمد
ليك ايعطر سبز سايه پرورده
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبي‌هاش ميآمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پاي تو كه مي بردي مرا با خويش
همچنان كز خويشو بي خويشي
در ركاب تو كه مي رفتي
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرودو هوش و حيراني
سوي اقصامرزهاي دور
تو قصيل اسب بي آرام من، تو چتر طاووسنر مستم
تو گرامي‌تر تعلق ،‌ زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه‌هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجسارانزير پايم رامتر پل بود
شكرها بود و شكايتها
رازها بود و تأمل بود
باهمه سنگيني بودن
و سبكبالي بخشودن
تا ترازويي كه يك سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
كه به سوي بي چرا رفتم
شكر پر اشكم نثارت باد
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من
اي زبرجدگون نگين ،‌ خاتمت بازيچه ي هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب
با تو ديشب تا كجارفتم

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف moez 28/10/2008, 03:34

قاصدك !
هان ! چه خبر آوردي ؟
از كجا ؟ .. وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي .. اما ، ‌اما ؛
گرد بام و در من
- بي ثمر مي گردي !
انتظار خبري نيست مرا .
- نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، باري !
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس ،
برو آنجا كه تو را منتظرند ،
قاصدك !
در دل من ، همه كورند و كرند !
دست بردار ازين در وطن خويش غريب ..
قاصد تجربه هاي همه تلخ ؛
با دلم مي گويد :
كه دروغي تو ، دروغ ..
كه فريبي تو ، فريب ..
قاصدك ! هان ! ولي ... آخر ... اي واي !
راستي ؛ آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي ! كجا رفتي ؟ آي !
راستي ؛ آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟!
- در اجاقي - طمع شعله نمي بندم - خردك شرري هست هنوز ؟!

قاصدك !
ابرهاي همه عالم شب و روز ،
در دلم مي گريند.
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف moez 4/11/2008, 03:18

دريغ
بي شكوه و غريب و رهگذرند
يادهاي دگر ، چو برق و چو باد
ياد تو پرشكوه و جاويد است
و آشناي قديم دل ، اما
اي دريغ ! اي دريغ ! اي فرياد
با دل من چه مي تواند كرد
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ،‌ چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف آفتاب 8/12/2008, 17:09

ای‌کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی.ــ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بينی؟

ای‌کاش آب بودم‌ به خود می‌گويم‌
نهالی نازک به درختی گشن رساندن را
( تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند
درآتش‌سوختن را؟)
يا نشایِ سستِ کاجی را سرسبزی‌یِ جاودانه بخشيدن


(ــ از آن پيش‌تر که صليبی‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌یِ خونی بی‌حاصل؟)
يا به سيراب کردن لب‌تشنه‌يی
رضايتِ خاطری احساس‌کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در ميدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشيری گردن‌اش بزنند؟

حيرت‌ات را برنمی‌انگيزد
قابيلِ برادرِ خود شدن
يا جلادِ ديگرانديشان؟
يا درختی باليده ناباليده را
حتا

هيمه‌يی انگاشتن بی‌جان؟)

می‌دانم می‌دانم می‌دانم
بااين‌همه کاش ای‌کاش آب می‌بودم
گر توانستمی آن باشم که دل‌خواهِ من است.
آه

کاش هنوز
به‌بی‌خبری
قطره‌يی بودم پاک
از نم‌باری
به کوه‌پايه‌يی
نه در اين اقيانوسِ کشاکشِ بی‌داد
سرگشته‌موجِ بی‌مايه‌يی.

آفتاب
مدير ارشد
مدير ارشد

تعداد پستها : 2501
Join date : 2008-06-29
Age : 41

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

با مهدي اخوان ثالث Empty رد: با مهدي اخوان ثالث

پست من طرف moez 14/12/2008, 16:51

زمستان
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
moez
moez
نماينده استان كرمان
نماينده استان كرمان

تعداد پستها : 435
Join date : 2008-07-27
Age : 38
آدرس پستي : allahdini@gmail.com

http://www.lovefall.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد